ماتیکان

متفاوت داستان بخون !

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان پادشاه و وزیر» ثبت شده است

 

پادشاهی از وزیرش پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی ، وزیر سر در گریبان به خانه رفت